دانایی تواناییست

دانایی تواناییست 

ژاپنی ها عاشق ماهی تازه هستند. اما آب های اطراف ژاپن سال هاست که ماهی تازه ندارد. بنابر این برای غذا رساندن به جمعیت ژاپن قایق های ماهی گیری، بزرگتر شدند و مسافت های دورتری را پیمودند.. ماهیگیران هر چه مسافت طولانی تری را طی می کردند به همان میزان آوردن ماهی تازه بیشتر طول می کشید.

 

موفقیت
اگر بازگشت بیش از چند روز طول می کشید ماهی ها، دیگر تازه نبودند و ژاپنی ها مزه این ماهی را دوست نداشتند.
برای حل این مسئله،شرکت های ماهیگیری...

ادامه مطلب ...

داستان زندگی استیو جابز

سخرانی استیو جابز(موسس شرکت اپل،نکست و پیکسار) در دانشگاه استنفورد 

(( با تشکر از وبلاگ «موج مثبت» که منبع این مطلب برای من بود))

من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه های دنیا درس می خوانید هستم.  

من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده ام. امروز می خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی هست. 

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در کالج رید ترک تحصیل کردم ولی تا حدود یک سال و نیم بعد از ترک تحصیل تو دانشگاه می آمدم و می رفتم و خب حالا می خواهم برای شما بگویم که من چرا ترک تحصیل کردم. زندگی و مبارزه ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیکی من یک دانشجوی مجرد بود که تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد که یک خانواده مرا به سرپرستی قبول کند. او شدیداً اعتقاد داشت که مرا یک خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول کند و همه چیز را برای این کار آماده کرده بود.یک وکیل و زنش قبول کرده بودند که مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینکه بعد از تولد من این خانواده گفتند که پسر نمی خواهند و دوست دارند که دختر داشته باشند. این جوری شد که پدر و مادر فعلی من نصف شب یک تلفن دریافت کردند که آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول کنند یا نه و آنان گفتند که حتماً. مادر بیولوژیکی من بعداً فهمید که مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نکرده است. مادر اصلی من حاضر نشد که مدارک مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا کند تا اینکه آن ها قول دادند که مرا وقتی که بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند...

ادامه مطلب ...

نه گرگ نه گوسفند

یکی گرگ شد

 

یکی گوسفند

 

یکی یاد شمّه اش افتاد

 

                   چوپان شد و

 

           و برای زندگی نی لبک زد...

پیش خدا

وقتی کوچک بودم گفتند «کسانی که می میرند می روند  پیش خدا » 

 

حالا می بینم «مرده آنهایی هستند که از پیش خدا رفته اند...»

ای سیب

به نام خداوند بزرگ

ای سیب

این سیب هم عجب داستانهایی با ما دارد. از آن روز اول که چه کاری داد دست نه نه بابایمان، حضرت آدم و بانو حوا –ع- ، بعد هم که برداشت و کوبید سر نیوتن و شد که نیروهای قابل اندازه گیری مهم شد و مهم شد و مهم شد که دیگر بشر خیلی از نیروهای مهم اما غیرقابل اندازه گیری را کمتر و کمتر جدی گرفت، دیگر «لمس شدنی و عینی بودن» به معنی "حقیقی" بودن هم  می توانست باشد. و چیزهای دیگر، "نه" ...(دلم چیزهای دیگر می خواهد ... من همه اش را می خواهم، تمام حیات را ...اندازه ها را بسوزانید)  

(حالا هم که تکنولوژی سخت و نرم apple عزیز که دارد جارو می کند تمام دوران پیش را و راستش حس می کنم داریم پرتاب می شیم به عصری دیگر. )

اینجا جا دارد یادی هم کنیم از بیگ اپل (Big Apple) یعنی نیویورک  سرزمینی براساس اخلاق "نیو" "نیو" پسندی امریکایی... 

 

با همه این حرفها اگر حوا هم آن سیب را نمی خورد، خودم می رفتم می خوردمش، اگر آن سیب روی سر نیوتن نمی افتاد، خودم آنقدر درخت را تکان می دادم تا بیفتد، تا عبور کنیم، ببینیم بالاخره می خواهیم چه باشیم ما تبار آدم-ع. 

پیدا کنیم،  بسازیم، ویران کنیم، دوباره بسازیم، اشتباه کنیم، جبران کنیم، درس بگیریم، پاک ماندن را زندگی کنیم، و هر نسلمان عمیقتر بفهمد ظلم چیست و عدالت چیست... سیبها را توی دست باید گرفت و بویید و با لذت گاز زد... نترسید ...این یک بازی زیباست (و بازی هم اشکنک دارد ...این را نمی شود کاری کرد)  

دارم یاد سیبهایی می افتم که حسن کچل را بیدار کرد و او آنها را برداشت و سرنوشتش را زندگی کرد. سیبهایمان را برداریم شاید ما هم کچلهایی هستیم که چهل گیسمان را باید بیابیم. ((موها چیزهایی که رشد می کنند چیزهایی مربوط به سر و دانستن. بالاترین قسمت بدن انسان))

 در تمام اینها با هم باشیم... و ببینیم برای تمام این "لحظه های سیبی" لبخند بهتر از اخم است، صلح بهتر از جنگ است، و انصاف و عدالت بهتر از ظلم و طمع است. چقدر ساده... و چه فراموش شدنی اگر پیچیده شویم! خدایا خدایا ... ساده بمانیم ساده اما روشن... 

  

از ته دل بگوییم سیب تا در قاب زندگی عکس زیبایی از روحمان نقش ببندد... سیییییییییییییب